بعد از دوندگی‌های زیاد توی پایگاه هوایی یه مهمونسرا گرفتیم:

یه اتاق با حموم و دسشویی، یخچال و چهارتا تخت.

آشپزخونه‌ای در کار نیست، همینطور هیچ سینکی برای شستن ظرف‌ها یا میوه‌های احتمالی! در سرویس بسته نمیشه! و در اتاق فقط از بیرون قفل میشه، که همسر هر بار موقع رفتن درو قفل میکنه و کلیدو از زیر در میده داخل که به قول خودش "زندانی نباشم"! :)

آشپزی‌ای در کار نیست. در واقع اینجا هیچ کاری نیست که بشه انجامش داد. نمیدونم شما اگه جای من بودید چیکار میکردید، ولی من دارم زندگینامه استیو جابز میخونم!!! و چقدر جالبه که اونوریا بر خلاف اینوریا اول زندگینامه‌هاشون نمینویسن "وی در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود"! و سعی نمیکنن بگن طرف یه آدم بی‌عیب و نقص بوده و همه کاراش درست بوده! و حتی با اینکه استیو جابز به ماری جوآنا و ال‌اس‌دی اعتیاد داشته، بدبو و پرخاشگر بوده بازم ساختن فیلم از زندگینامه‌ش "حرام" اعلام نمیشه!!!

دیروز رفتیم ماشینمونو دیدیم. وسط یه عالمه ماشینا و موتورای توقیفی دیگه یه گوشه پارک شده بود. تک و تنها! همسر یه کم روشنش کرد که باتریش یه کم کار کنه. یه سری وسیله‌ها که توش جا گذاشته بودیم رو برداشتیم و دوباره باهاش خدافظی کردیم و برگشتیم :( 


+ یه بار دیگه آینده به شدت مبهم شده.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها