همیشه اولین قدم سخت‌ترین قدمه. وقتی هزارتا چاله پیش پات ردیف شدن و مغزت هزارتا فکر داره که چجوری این چاله‌ها رو رد کنی. میری با هزار مکافات یه تیکه الوار پیدا میکنی واسه رد شدن از چاله پیش روت، میای میبینی ای دل غافل! چاله‌هه ریزش کرده و این الواری که پیدا کردی ردت نمیکنه! به هزار تا راه ممکن و غیر ممکن فکر میکنی! به پریدن! به پایین رفتن و بالا اومدن از چاله! هزار بار هر راهو بالا پایین میکنی و میگی این بهترین راهه. بعد صبح که بیدار میشی اولین فکری که به مغزت میاد بزرگترین ایراد راه انتخابی‌ته!!
اینا قصه این روزای منه! همه وجودم بال و پره، ولی وزنه گنده به پاهام بسته‌س! هر بار با پیدا کردن راه حل مشکل عین همون دختر بچه‌ای که اولین کفش تقی‌تقی قرمزشو خریده ذوق میکنم و بالا پایین میپرم لبام دو برابر پهنای صورتم کش میاد. ولی دقیقا فردای همون روز تمااام چاله‌های دنیا ردیف میشن جلوی راه حل طفلکی من. در واقع راه حلِ منِ طفلکی!
این روزا چقدر دلم یه همراه از جنس خودم میخواد! که مردا هر چی هم همراه، هر چی هم همدل، هر چی هم مهربون، بازم مردن! وقت تصمیم گیریا سکوت میکنن، حرفاشونو تو مغزشون واسه خودشون میزنن، حرفات تمرکزشونو به هم میزنه و افکارشون خط‌خطی میشه!
دلم یه همراهی میخواد که حرف بزنه حرف بزنه حرف بزنه حرف بزنم حرف بزنیم! این خونه ساکت برای این "منِ پر از هیجانِ پر از دلهره‌ی پر از حرف" زیادی کوچیکه!
ولی میدونی چیه؟ من اول خرداد کارگاهمو افتتاح میکنم! این خط این نشون.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها