۱. شاید براتون جالب باشه که بگم ما بالاخره تونستیم یکیو پیدا کنیم که کارگاه هوایی رو برامون بگیره. همه‌چی هم خوب پیش رفت، قرار بود ودیعه رو بریزیم و کارگاه رو تحویل بگیریم که یهو گفتن پایگاه ما نجاری داره و دیگه دو تا نجاری نمیخوایم. و ما گفتیم ما با اون نجاری فرق داریم و قراره فلان مدل محصولات رو تولید کنیم. اونام گفتن اگه کسی از بیرون بخواد محصولات شما رو بخره برای خارج کردنش نیاز به برگه خروج داره و ما هم بهتون برگه خروج نمیدیم و شد آنچه شد! :/

و خب باز رفتیم سراغ گزینه بعدی و چند روز انتظار.


۲. اینجا قبلا ماما و پزشک ن نداشت، و خب خانما، علی‌الخصوص خانمای باردار، واقعا با عذاب بزرگی مواجه بودن. کم‌کم هم پزشک گرفتن هم ماما. زن دوستِ جو یکی از همین ماماهای استخدام شده‌س. روز اول استخدام خوشحال و خندان اومدن و گفتن خب اول ما این خانمو مامور میکنیم واسه فلان شهر شمالی که شوهرشم فعلا اونجاس، بعدم انتقالی‌شو میگیریم و میبریمش! :/

یکی دو ماهه دنبال این فکر بکرشونن و موفق نشدن. خانمه اون روز میگفت اینا فک میکنن ما میخوایم بپیچونیمشون!!! خب خواهرم داری میپیچونی دیگه! چرا ما فک میکنیم حتما باید از دیوار کسی بریم بالا تا نونمون حلال نباشه؟!!


۳. یکی از دوستامون یه دختر هف هش ماهه خیلی شیرین داره. قرار بود امشب اونا رو دعوت کنیم، که مجبور شدیم دوست گزینه ۲ رو دعوت کنیم. میگم وای اصلا حوصله مهمون ندارم! میگه تو که خودت میخواستی مهمون دعوت کنی! گفتم حالا نمیشه با هم بیان؟! (دلم برا بچه‌هه تنگ شده!!) میگه تو همه حواستو میدی به بچه، بقیه رو بی‌خیال میشی!! :/ 


۴. کتاب "چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد " رو دادم یکی از دوستامون بخونه. چند وقت پیش پیام داد که وای چه خوب بود. از اون موقع چند بار همدیگه رو دیدیم ولی کتابه رو پس نداده!!! اون کتابه رو خیلی دوست داشتم! :(


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها